انسان های بی هدف
تا آخر عمر
ابزار انسان های هدفمند خواهند شد...
انسان های بی هدف
تا آخر عمر
ابزار انسان های هدفمند خواهند شد...
ای مونس روزگار
چونی بی من؟
ای همدم غمگسار
چونی بی من؟
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ، خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده
در زندگی تک تک ما آدم های هستند با دهان های گشاد ومغزهای کوچک
که فقط بلند حرف میزنند وگوشهایشان را گرفته اند
توهرگز نمیتوانی با حرف زدن ویاثابت کردن دهان گشاد آنهارا ببندی
تنهاراه این است که موفق شوی
آنگاه موفقیت های تو دهانشان رامیبندد وگوشهایشان را بازمیکند
پس
اجازه بده موفقیت هایت جای توسخن بگویند
مثل از پشت کوه آمده ها
ندید بدید ها
مثل آن ها که گاو و گوسفند هاشان را فروخته و
به شهر سرازیر شدند
مثل تازه به دوران رسیده ها
دوستت دارم
بت بودن لذت دارد ، اما با اين احساس مبارزه كنيد و اجازه ندهيد شما را بت خودشان بدانند .
هر گاه احساس كرديد در رابطه تان ، تاجي نامريي را بر سرتان گذاشته اند و ميخواهند شما را ستايشي بت گونه كنند سريع تصوير خودتان را در ذهن انها به چالش بكشيد !
به فكر يك اغوش امن و محكم باشيد ! اغوش ادمهايي كه برده ي شما ميشوند اغوش امني نيست ! برده ها روزي از حاكم خود نااميد خواهند شد و خشم هايشان كار رابطه را تمام ميكند ! برده و حاكم ممكن است به ظاهر رابطه ي عاشقانه اي باشد اما رابطه ي سالم و محكم كجا ! رابطه ي حاكم و برده كجا !
يك حاكم هميشه در ترس زندگي ميكند ، او ميترسد كه برده روزي قيام كند و يك برده از جايي به بعد به حاكمش شك ميكند ! و اين شك شروعِ يك پايان غم انگیز است...
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است، خودم هم میدانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود،
اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است، مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم،
از آدمِ دو خطا دوری میکنم،
اما پای آدمِ تک خطا می ایستم...
تعداد صفحات : 94